۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

در فرصتی میان دو هیچ




در فرصتی میان دو هیچ
ناگاه صدای تو پیچید
از معابری پیچ در پیچ و ناپیدا
و اتفاقی درخشان در من افتاد

در قفا
هراسناک و نفسگیر
زمان ایستاده بود
و من در غریو صاعقه ها دوان
با شاخه هایی از گل سرخ
به بی سو دویدم

بر بلندای ایوان خیالرنگم
به چشم اندازی شنگرف
نگاه برهنه و تابناکم
شراب مینوشید
و خاربوته های خشک اندوهان قیرینه ام
دود میشدند

از آتشی خورشیدی که تنوره میکشید در جانم

در را گشودم
در رواق کوچکم 
و در احساسم
طنین پای لطیف تو می آمد
و در و دیوارها  عطر نفسهای تو را میدادند
و نسیم لبخندت

سایه های بید
در سکوت تبدار حیاط خانه تکان میخوردند
و دو کبوتر سپید کنار حوض
در بهتی مغموم نگاهم میکردند

به دلهره به هر سوی چشم دوختم 

و لرزان صدایت زدم 
 اما !؟

دو قطره اشک به گونه ام لغزید
حضورت را یقین داشتم
اما نمیدیدمت






 « مهدی یعقوبی »